سر بريدن يك جوان ايراني در جلوي دوربين توسط گروهك تروريستي ريگي، اين شايد يكي از وحشيانهترين فيلمهايي بود كه در اينترنت و بعضي شبكههاي آنور آبي پخش شد.
در اين تصاوير خونين و باورنكردني، اعضاي گروهك تروريستي ريگي، مرد جواني را كه ادعا ميكردند با ايران در ارتباط بوده است سر بريدند. مقتول، جوان شيعه بيگناهي بود كه خواهرش همسر عبدالحميد ريگي از اعضاي اصلي گروهك تروريستي موسوم به جندالله، و برادر عبدالمالك ريگي بود .
درهفتههاي گذشته 13 عضو گروهك ريگي اعدام شدند و تنها اجراي حكم عبدالحميد براي مدت كوتاهي به تاخير افتاد. در روزهاي باقيمانده تا اجراي حكم اعدام اين جنايتكار گفتوگويي با او انجام داديم كه ميخوانيد.
از موزفروشي تا تروريست شدن
5 كلاس بيشتر درس نخواندم. بعد از آن مشغول كار شدم. در چهار راه رسولي زاهدان يك مغازه اجاره كردم و شروع به فروختن لوازم آرايشي كردم. در گوشهاي از مغازهام هم انبه و موز ميفروختم.
اين را عبدالحميد برادر 30ساله عبدالمالك و يكي از مسئولان اصلي گروهك ريگي ميگويد.
ما خانواده پرجمعيتي بوديم. 6 خواهر و 6 برادر، كه 2 تا از برادرانم در عملياتهاي تروريستياي كه انجام ميداديم كشته شدند، عبدالستار در يك سرقت مسلحانه كشته شد و عبدالغفور( برادر كوچكمان) هم در يك حمله انتحاري به پاسگاه سراوان كشته شد.
به غير از عملياتهاي تروريستياي كه انجام دادهاي، يكي از مهمترين موضوعاتي كه درباره تو مطرح است قتل همسرت (فائزه) است. چرا اين زن بيگناه را كه يك پسر و 2 دختر دوقلو از او داري، به قتل رساندي؟
8 سال پيش زماني كه همسرم همراه خانوادهاش براي خريد از تهران به زاهدان آمده بودند. چند جوان مزاحم آنها شدند، اما من مانع شدم و همسرم و خانوادهاش را به مغازهام دعوت كردم. به اين ترتيب با خانواده او آشنا شدم، بعد از مدتي وقتي به تهران رفتم، سري به مغازه ناپدري فائزه( همسرم) زدم و بدون آنكه بگويم كه قبلا ازدواج كردهام او را خواستگاري كردم و بعداً ازدواج كرديم. بعد از مدتي تصميم گرفتم به گروه عبدالمالك ملحق شوم.
به پاكستان رفتم و در آنجا برادرم گفت بهتر است همسر و فرزندانم هم به پاكستان بيايند تا با هم زندگي كنيم. براي همين با خانواده همسرم تماس گرفتم و به دروغ گفتم كه در زاهدان هستم و خواستم همسر و فرزندانم را به آنجا بفرستند. وقتي آنها قبول كردند چند روز بعد شهاب، برادر 21ساله فائزه، آنها را به زاهدان آورد.
وقتي فائزه و برادرش به زاهدان رسيدند، با شهاب تماس گرفتم و او را به همراه همسر و فرزندانم به پاكستان كشاندم و آنها را هم پيش خودمان نگه داشتيم. بعد از ملحق شدن آنها به ما همه چيز عوض شد. چون عبدالمالك براي آنكه به اهداف خودش برسد همه گروهش را شستوشوي مغزي داده بود و جنگ بين مسلمانان شيعه و سني راه انداخته بود تا با اين حربه بر افرادش حكومت كند.
اما اعضاي گروه از او ميپرسيدند پس چرا همسر و برادر همسرت، با اينكه شيعه هستند پيش ما هستند. از همان زمان بود كه جو بدي در بين اعضاي گروه بهوجود آمد و كمكم اوضاع از كنترل خارج شد. عبدالمالك براي اينكه از شعارهايي كه به اعضاي گروهك داده بود كوتاه نيايد به شهاب تهمت خبرچيني زد و به دور از چشم فائزه دادگاهي تشكيل داد و او را محكوم به مرگ كرد.
بعد هم شهاب را سر بريد و فيلمي را كه از اين ماجرا تهيه كرده بود در اينترنت پخش كرد. اما برادر همسرم بيگناه بود. بعد از اين ماجرا چند بار تصميم گرفتم همراه همسر و بچههايم گروهك را ترك كنم اما نشد. مدتي بعد وقتي كه براي عمليات تروريستي تاسوكي، به ايران رفته بودم فائزه بهطور اتفاقي فيلم كشتن برادرش را ديد. او بعد از ديدن فيلم قتل برادرش آنقدر عصباني شده بود كه گفته بود عبدالمالك را ميكشد.
وقتي از عمليات تاسوكي برگشتم و متوجه ماجرا شدم با عبدالمالك صحبت كردم، اما او ميگفت همسرت همه ماجرا را فهميده است و چارهاي جز كشتن او نداريم. به همين دليل دستور داد او را بكشم. آنقدر حرفهاي برادرم رويم تاثير گذاشته بود كه قبول كردم و همسر بيگناهم را وقتي در خواب بود با شليك گلوله كشتم.
اين وحشتناكترين صحنهاي بود كه در تمام عمرم ديده بودم. من او را دوست داشتم اما مگر ميشد از فرمان عبدالمالك سرباز زد. بعد از اين حادثه هر شب صحنه قتل همسرم جلوي چشمانم است و مدام كابوس ميبينم. تنها آرزويم اين است كه او مرا ببخشد.
چطور وارد گروهك برادرت شدي؟
سال 1384 در حالي كه بهدليل قاچاق موادمخدر، پليس ايران در تعقيبم بود، به سراغ عبدالمالك كه در مرزهاي افغانستان و پاكستان پنهان شده بود رفتم. ميخواستم تا زماني كه آبها از آسياب بيفتد نزد او بمانم اما وقتي پايم به آنجا بازشد تحتتأثير حرفهاي عبدالمجيد كه بعد از به راه انداختن گروهك تروريستي خودش را عبدالمالك ناميد، قرار گرفتم و كم كم نظرات او را قبول كردم.
عبدالمالك چه نظراتي داشت؟
او تا كلاس اول راهنمايي بيشتر درس نخوانده است، بعد از آن مدتي دستفروشي ميكرد و مدتي هم سيدي و مشروبات الكلي ميفروخت تا اينكه يكباره حدود 2 سال غيبش زد و بعدها فهميديم كه در اين مدت نزد فردي مشغول تحصيل بوده و از آنجا بود كه گرايشات عجيب و غريب پيدا كرد.
وقتي برگشت با خود شعار باز پسگيري حقوق افراد بلوچ و اهل تسنن را آورده بود و به اين ترتيب شروع به تشكيل يك گروه كوچك كرد. او اعضاي گروهش را از بين جوانان كم سن و سال و كم سواد انتخاب ميكرد تا بتواند آنها را با ادعاهاي دروغش درباره شيعيان فريب داده و تحتتأثير قرار دهد.
به همين دليل است كه شما حتي يك نفر تحصيلكرده و با سواد در بين اعضاي گروه عبدالمالك نميبينيد. او با روايتهاي مذهبي عليه شيعيان كه بعدا متوجه شدم همه آنها ساختگي و جعلي بودهاند، مرا اغفال كرد. ما هم حرفهايش را باور كرديم و به كشتن هموطنان بيگناهمان دست زديم. عبدالمالك ميگفت اگر هر كدام از ما در حرفهاي او شك كند كافر شده است و ريختن خون او حلال است. براي همين بود كه اگر هم نميخواستيم، مجبور بوديم كه حرفهايش را قبول كنيم چون اگر اين كار را نميكرديم، ما هم كشته ميشديم.
هزينه اعضاي گروهك چطور تأمين ميشد؟
عبدالمالك براي اينكه هزينههاي گروه را تامين كند، دست به كارهايي مانند آدمربايي، گروگانگيري، قاچاق موادمخدر و سرقت مسلحانه ميزد. او از راه گروگانگيري و سرقت مسلحانه بيش از دو و نيم ميليارد تومان به دست آورده بود و اين پول را در اختيار قاچاقچيان موادمخدر قرار داده بود تا سود بيشتري نصيبش شود. ميگفت به خاطر هدفي كه داريم عيبي ندارد كه از راه قاچاق موادمخدر و دزدي پول بهدست بياوريم.
او علاوه بر اينها با آمريكاييها ارتباط داشت و از آنها پول كلاني ميگرفت. آمريكاييها در سفارت آمريكا در اسلامآباد پاكستان به ما قول دادند كه به ما سلاح، پول، اطلاعات محرمانه و تجهيزات بدهند و از ما حمايت كنند.
ميگفتند در پاكستان، دوبي، لندن و آمريكا برايمان دفتر تهيه ميكنند، سال 85 هم 150 هزار دلار به همراه يك تلفن ماهوارهاي و يك لپتاپ به عبدالمالك دادند. او هم حسابي از اين ماجرا خوشحال بود و كيف ميكرد، اما او ملاقات با آمريكاييها را خيلي محرمانه انجام ميداد و نميخواست هيچكس از اين ماجرا بويي ببرد.
گفته ميشود كه تو از عناصر اصلي گروهك ريگي بودهاي و دستت به خون خيلي از بيگناهان آغشته است؟
من بهطور مستقيم فقط 3يا 4 نفر را كشتهام! اما در عملياتهاي مختلف شركت كردهام، سال 1385 بود كه نقشه ربودن يك كارخانهدار را كشيديم تا بتوانيم از او اخاذي كنيم. اما به اشتباه فرد ديگري را كه با كارخانهدار دوست بود ربوديم. در آن ماجرا بعد از اخاذي 40 ميليون توماني گروگانمان را كشتيم.
در عمليات تروريستي تاسوكي هم شركت داشتم. اواخر سال 84 بود و ما براي قاچاق موادمخدر به ايران آمده بوديم. موقع برگشت، در جاده زاهدان- زابل، جاده را بستيم و راهبندان درست كرديم.
در اين عمليات تروريستي 22 نفر شهيد شدند، 7نفر مجروح شدند و 7 نفر را گروگان گرفتيم كه همه مردم عادي بودند. 8 خودرو را هم به آتش كشيديم. من در اين عمليات فيلمبرداري ميكردم تا مالك بعدا فيلم عمليات را ببيند.
به غير از تاسوكي در عمليات نوبنديان هم شركت داشتم. همين عمليات بود كه منجر به دستگيريام شد. مرداد ماه سال 1386 بود كه در مسير چابهار- نوبنديان، 22 نفر را گروگان گرفتيم و 8 ماشين را به آتش كشيديم و به پاكستان فرار كرديم اما آنجا توسط پليس پاكستان دستگير شديم.
اگر به چند سال قبل برگردي آيا باز هم به گروه برادرت ملحق ميشوي؟
من با اينكه برادر مالك بودم، اما فريب او را خوردم اما حالا او را شناختهام، مطمئنا اگر بار ديگر به گذشته برگردم ديگر هرگز دور و بر او نميروم، او با تحريف روايتهاي ديني همه ما را فريب داد.
متن كامل اين گفت و گو را در شماره جديد هفته نامه همشهري سرنخ بخوانيد.
حكم به زودي اجرا مي شود
حجت الاسلام و المسلمين حميدي، رئيس دادگستري سيستان و بلوچستان با تاكيد بر اينكه گروه ريگي را به رسميت نمي شناسيم كه با آنها براي معاوضه عبدالحميد وارد مذاكره شويم گفت حكم اعدام به زودي اجرا ميشود.