کد خبر: ۱۵۱۷۵
تاریخ انتشار:

بوی گند شاه در آمریكا!

كارتر در دفتر خاطراتش در 20ژانویه جمله ای افزود كه برای شخصی كه اخیرا شاه را ستایش كرده بود عحیب است : «عقیده دارم كه اگر بوی گند شاه در كشور ما به مشام برسد نه برای ما خوب است ونه برای خود او .»
ورود شاه به آمریكا



هواپیمای حامل شاه دستور داشت كه به منظور انجام تشریفات گمركی در فورت "لادردیل" فرود آید. فرح بعدها گفت: «بدیهی است كه ما می‌بایست در یك فرودگاه ناشناس فرود بیاییم» هیچ كس در این فرودگاه در انتظارشان نبود، جز یك بازرس كشاورزی كه می‌خواست بداند آیا آنها گیاهی با خود نیاورده و قصد ریختن زباله‌هایشان را ندارند. شاه به خنده افتاد. ناچار شدند یك ساعت منتظر بمانند تا مأموران مربوطه از شهر برسند. فرح به خاطر می‌آورد: «اجازه نداشتیم هواپیما را ترك كنیم. من در زمین فرودگاه قدم می‌زدم . در درون هواپیما هوا به قدری گرم بود كه می‌خواستم قدری هوای تازه تنفس كنم». سرانجام هواپیما به نیویورك پرواز كرد و در ساعات سرد پیش از سپیده دم 23 اكتبر 1979 در فرودگاه لاگاردیا به زمین نشست. به متصدیان فرودگاه گفته بودند محموله هواپیما محتوی اشیاء‌ گرانبها از بانك مكزیك است.



عمل جراحی شاه



بیمارستان نیویورك كه به مركز پزشكی "گورنل" شهرت دارد، مجتمع بزرگ خاكستری رنگی است در حوالی خیابان شصتم، درست در كنار "ایست‌ریور". اتومبیل شاه در محوطه بیمارستان چرخی زد و در برابر ورودی شیشه‌ای ایستاد . شاه پیاده شد و از هال بیمارستان كه به سبك هنر نو آراسته شده، و از زیر كتیبه‌ای كه رویش نوشته‌اند: «دروازه معبدی كه زیبایی نام دارد» عبور كرد و با آسانسور خصوصی به طبقه هفدهم برده شد.



همراهان شاه نام او را در دفتر بیمارستان « دیوید نیوسام » ثبت كردند. یكی از مستخدمین شاه یك نوار پلاستیكی به این نام به مچ دست او بست. این نوار در تمام مدتی كه او در نیویورك بسر می‌برد همچنان باقی بود. تا زمان مرگ شاه در همه گزارش‌های پزشكانی كه به وضع او می‌پرداختند نام وی «دیوید نیوسام» قید می‌شد. دیوید نیوسام حقیقی كه معاون امور سیاسی وزارت خارجه و از ماه‌ها پیش رابط آن وزارت با اطرافیان شاه بود، زیاد از این موضوع خوشش نیامد. عمل جراحی در بیمارستان به صورت محرمانه بر روی شاه انجام شد و فردای روز عمل جراحی یعنی 24 اكتبر اطرافیان شاه شروع به پخش خبر آن كردند.



در حالیكه شاه در طبقه هفدهم بیمارستان خوابیده بود و تظاهركنندگان در خارج فریاد «مرگ بر شاه» می‌كشیدند، رابرت آرمائو (*) یك مصاحبه مطبوعاتی ترتیب داد. شگفت آنكه در این مصاحبه مطبوعاتی كه درباره وضع مزاجی یك بیمار در بیمارستان صورت می‌گرفت، هیچ یك از پزشكان حضور نداشتند. آرمائو آنچه را كارمندانش روز پیش تكذیب كرده بودند، تأیید كرد : شاه به سرطان لنف مبتلاست .



او گفت كه شاه تاكنون به خاطر «مصالح مملكتش» مایل نبوده كه این خبر منتشر شود. شاه را قبلا پزشكان فرانسوی معالجه كرده‌اند. وقتی از او پرسیدند چرا شاه به فرانسه نرفته است آرمائو پاسخ داد شاه قبلا در آنجا معالجه شده بوده است. از او پرسیدند در چه تاریخی؟ آرمائو گفت اطلاعی ندارد. بهترین دستگاه‌های پرتو درمانی در مركز سرطان بیمارستان كترنیگ ـ اسلون در آن سوی خیابان وجود داشت. مادر شاه را پزشكان همین مركز معالجه كرده بودند و شاه به عنوان سپاسگزاری یك میلیون دلار به بیمارستان مزبور اهدا كرده بود.



اما در این زمان دو تن از رؤسای بیمارستان اصلا مایل به معالجه شاه نبودند. سرانجام بیمارستان زیر فشار زیاد موافقت كرد. ولی اصرار ورزیدند كه راهروی زیرزمینی كه دو بیمارستان را به یكدیگر متصل می‌كرد، در روز شلوغ و برای امنیت شاه خطرناك است. لذا شاه را باید شب‌ها برای درمان به آنجا ببرند. بدین سان شاه را ده بار با آسانسور به زیرزمین و از آنجا با صندلی چرخ‌دار از راهروی زیرزمینی به ساختمان روبرو بردند. این كار بسیار ناخوشایند بود و ترس زیادی وجود داشت. به دلایل امنیتی، خانم رادیولژیست هر روز مسیر خانه‌اش تا بیمارستان را عوض می‌كرد. فرح همیشه شوهرش را همراهی می‌كرد. می‌گوید: «اگر می‌گفتند ساعت پنج صبح بیایید، من از خواب برمی‌خاستم و به بیمارستان می‌رفتم. گاهی می‌گفتند ساعت پنج صبح خوب نیست، ساعت ده بیایید یا اینكه دكتر نیامده و به ییلاق رفته است. با اینكه بیمارستان امروز از پذیرفتن شاه معذور است، زیرا می‌ترسد مورد حمله تروریست‌ها قرار گیرد». این كارها خسته كننده بود.



تاثیر تصرف سفارت آمریكا



چند روز پس از آنكه دانشجویان سفارت را اشغال كردند، پاپ پیشنهاد میانجیگری بین ایران و ایالات متحده نمود. آیت‌الله خمینی با خشم فراوان او را محكوم كرد و پرسید: «وقتی كه شاه جوانان ما را در تاوه بو می‌داد و پاهایشان را اره می‌كرد آقای پاپ كجا بود؟» در آمریكا تكانی كه در اثر اشغال سفارت به افكار عمومی وارد شده بود، منجر به خشم گردید. میلیون‌ها امریكایی حضور شاه در ایالات متحده را علت گروگانگیری می‌دانستند و این اقدام را یك توهین شخصی واقعی تلقی می‌كردند. خود شاه نیز به زودی این مطلب را فهمید. در 8 نوامبر پیامی از طریق دفتر دیوید راكفلر به پرزیدنت كارتر فرستاد و گفت درباره وقایعی كه روی داده است احساس ناراحتی می‌كند و اگر دست خودش بود همین امروز امریكا را ترك می‌كرد. اما پزشكانش گفته بودند كه در وضعی نیست كه مسافرت كند.



وزارت خارجه اطلاع یافت كه «او شب‌ها به شدت عرق می‌كند و ممكن است دچار ذات‌الریه شده باشد، هر چند گزارش دقیقی از پزشكان واصل نشده . در این روزها شاه بیشتر اوقات خود را به نشستن در اتاق بیمارستان، ورق‌بازی، یا دیدن تلویزیون می‌گذراند كه پر بود از اخبار و اطلاعاتی درباره ایران. سوای منظره دائمی تظاهركنندگان در برابر سفارت آمریكا در تهران كه خشم خود را به ایالت متحده نشان می‌دادند، مطلب زیادی درباره ایران و پیشینه روابط آن با امریكا و آشوب‌های كنونی آن به بینندگان امریكایی گفته می‌شد و آنان درباره این كشور اطلاعاتی كسب می‌كردند كه از زمان جنگ ویتنام در مورد هیچ كشوری به آنها داده نشده بود. همه روزه كارشناسان و سیاستمداران و ورزنامه‌نگاران و دانشگاهیان یكی پس از دیگری در برابر دوربین‌های تلویزیون حاضر می‌شدند و نظریات تحلیلی خود را ارائه می‌دادند. همه این تحلیل‌ها منطبق با واقعیت نبود، اما بیشترشان نسبت به شاه نظر خصمانه داشت و او را دزد و شكنجه‌گر و گرفتار جنون خودبزرگ بینی معرفی می‌كرد. این وقت‌گذرانی بر ترس ذاتی شاه افزود و برایش یقین حاصل گردید كه واقعا یك توطئه غربی علیه او وجود داشته است.



فرار از نیویورك



یك روز كارتر با شتاب هر چه تمام‌تر لوید كاتلر مشاور خود را به دیدار شاه فرستاد . كاتلر خواهش كرد كه شاه بی‌درنگ و بی‌سر و صدا عازم پایگاه هوایی لك لند در تكزاس شود. كاتلر گفت در آنجا بیمارستان خوبی وجود دارد و او می‌تواند تا وقتی كه دولت امریكا كشور دیگری را برایش بیابد در آنجا در نهایت آسایش بسر برد. شاه موافقت كرد. موضوع را به فرح اطلاع داد و گفت باید همان شب حركت كنند. بعدها فرح تعریف كرد: «نمی‌توانستم با هیچ كس صحبت كنم، حتی با مادرم، حتی با فرزندانم. وضع بسیار دشواری بود». او فقط چند ساعت برای بستن جامه‌دان‌ها فرصت داشت و نمی‌دانست چه چیزهایی با خودش بردارد. می‌بایست پیش از سپیده‌دم حركت كنند. دختر كوچكش لیلا كه فقط نه سال داشت در خانه بود.



صبح روز بعد كه از خواب بیدار شد و به جستجوی مادرش پرداخت، فهمید كه او رفته است. اندكی پیش از سپیده دم روز دوم دسامبر، دكتر كین نوار پلاستیكی را كه نام دیوید نیوسام بر روی آن نوشته شده بود از مچ دست شاه باز كرد. شاه را با صندلی چرخدار از اتاق خارج ساختند و از راهروهای ساكت و خلوت بیمارستان عبور دادند. سایه‌های تاریك افراد مسلح «اف بی آی» چنان او را دوره كرده بودند كه انسان بی‌اختیار به یاد فیلم‌های گانگستری سال‌های 1930 می‌افتاد . او را از زیرزمین‌هایی كه دیوارهای كثیف سرد خاكستری داشت و مملو از اثاث شكسته و ماشین‌آلات و چرخ‌دستی‌های مخصوص خاكروبه بود به درون گاراژی بردند كه پر از مأمورین امنیتی بود. اتومبیل‌های فراریان غرش‌كنان از سربالایی پاركینگ بالا رفتند و وارد خیابان هفتاد و یكم كه هنوز تاریك بود شدند.



نظیر همین اسكورت برای فرح و سگ‌ها فراهم شده بود. فرح می‌گوید: «مأمورین «اف بی آی» با دستگاه‌های واكی ـ تاكی و هفت تیرها و قیافه‌ها جدی و بدون لبخند در همه جا حضور داشتند و می‌كوشیدند خود را نامحسوس جلوه دهند. در نظر او كه از شوهرش جوانتر بود این منظره «مثل فیلم‌های جیمزباند» بود. مأمورین «اف بی آی» و سیا در اتومبیل من قرار گرفتند و چند وانت سرپوشیده مملو از مأمورین امنیتی در جلو و عقب ما راه می‌پیمودند». كاروان اتومبیل‌ها از خیابان‌های تاریك و سرد و خلوت قبل از سپیده دم عبور كرد و به سوی فرودگاه لاگاردیا رفت. در آنجا یك فروند هواپیمای «دی سی 9» متعلق به نیروی هوایی امریكا بوسیله مردانی كه نیم‌تنه‌های ضد گلوله پوشیده بودند و مسلسل‌ دستی داشتند محاصره شده بود. آنها دسته جمعی سوار شدند و هواپیما بی‌درنگ از زمین برخاست. هواپیما به سوی جنوب غربی می‌رفت و هوا رفته رفته روشن می‌شد. آنها در حدود ساعت صرف صبحانه در لك لند به زمین نشستند.



پناهگاه جدید



در لك‌لند نیز تدابیر امینتی بسیار شدید بود. پس از ادای احترام و دست دادن، افراد نظامی بدون هیچ نزاكتی آنان را به درون آمبولانسی راندند كه بی‌درنگ آژیركشان از فرودگاه خارج شد و شاه و ملكه با قیافه‌های عبوس در درون آن نشسته بودند و با هر تكان و تمركز شدید به جلو و عقب تاب می‌خوردند. در این هنگام بدترین لحظات این سفر طولانی و دور دنیا برای فرح فرا رسید. آمبولانس با صدایی گوشخراش توقف كرد. درها باز شد و از آنان خواستند كه پیاده شوند. ناگهان خودشان را در درون بخش روانی بیمارستان نظامی یافتند. مردانی با روپوش‌هیا سفید، پرستاران مرد كه شبیه گوریل بودند، پنجره‌های میله‌دار، نوعی احساس خردكننده افسردگی و پایان كار. نظامیان به آنان گفتند این امن‌ترین محل در پایگاه است . ملكه منفجر شد.



او از آن لحظات چنین یاد می‌كند: «خدایا بعد از این همه فشار و بی‌خوابی و بیداری در سراسر شب اكنون ما را به بخش روانی آورده‌اند. شاید پنج دقیقه پیش دیوانگان روی این تخت‌ها خوابیده بوده‌اند. احساس وحشتناكی بود. شوهرم را در اتاقی جا دادند كه فاقد پنجره بود». او نیز به دوروبر اتاقش نگریست. یك میكروفون در سقف كار گذاشته بودند كه گمان كرد برای دستور دادن به بیماران است. در ورودی از درون فاقد دستگیره بود. او بشدت احساس خفقان كرد. اما دست كم پنجره‌ای داشت. كوشید پرده را عقب بكشد. یك پرستار مرد وارد شد و او را از این كار منع كرد. ملكه گفت: "من دیوانه خواهم شد. باید آسمان را ببینم و كمی هوا تنفس كنم." پرده را باز كرد. پنجره فقط به مقدار كمی باز می‌شد و پشت آن میله‌های آهنین داشت ولی بهرحال بهتر از هیچ بود.



می‌گوید: "ناگهان این پنج سانتی‌متر هوا زندگی من شد." واقعا ترسیده بود كه دستگاه حكومتی كارتر آنها را ربوده باشد. بر سر مارك مرس فریاد كشید: "آیا ما در زندان هستیم؟ آیا كارتر ما را زندانی كرده است؟ آیا در بازداشت بسر می‌بریم؟" كسی نمی‌دانست بعد چه خواهد شد. شاید از آمریكا اخراج شوند. شاید به ایران بازگردانده شوند. او و شوهرش به هیچ وجه به كارتر اعتماد نداشتند. وقتی به ملكه اجازه دادند از تلفن استفاده كند، قدری آسوده خاطر شد. به دوستانش تلفن كرد كه بگوید كجا هستند و گفت: "اگر خبری از ما نشنیدید بدانید در اینجا به سر می‌بریم." سپس در سلول خود در كنار میز نشست و شروع به نوشتن كرد. "نوشتن چیزی یا هر چیزی برای وقت‌گذرانی و دیوانه نشدن." چند ساعت گذشت تا آنها را از سلولهایشان خارج كردند. ملكه می‌گوید: "بعدا به من گفتند كه خدا را شكر كنید كه اتاق پهلوئی را ندیدید چون پر از غل و زنجیر بود."



فشار افكار عمومی برای اخراج شاه



روز به روز اشتیاق كاخ سفید به اینكه شاه هر چه زودتر از آمریكا برود بیشتر می‌شد. نظر جیمی كارتر این بود كه به شاه فقط به منظور معالجه اجازه‌ی ورود داده شده و اكنون كه این كار انجام شده است او باید خاك آمریكا را ترك گوید. او اطمینان داشت اگر شاه را بیرون كند خواهد توانست گروگانها را به خانه‌هایشان بازگرداند. امیدوار بود این كار قبل از عید میلاد مسیح صورت بگیرد. در واقع دلایل زیادی در دست نبود كه نشان بدهد عزیمت شاه از آمریكا به آزادی گروگانها كمك خواهد كرد. مقامات ایرانی مرتبا هشدار می‌دادند كه فقط بازگشت او و حضور وی در دادگاه برای "كلیه جنایاتی كه مرتكب شده است می‌تواند باعث آزادی گروگانها شود." با این حال كارتر مایل بود او هر چه زودتر از ایالات متحد بیرون برود. یك واقعه شگفت‌انگیز دیگر نیز روی داد. هر چه اقامت شاه طولانی‌تر می‌شد، بخشهای عظیمی از ملت آمریكا از او روگردان می‌شدند.



هر چه گروگانگیری طولانی‌تر می‌شد، ناتوانی آمریكا نومیدكننده‌تر و خفت‌بارتر می‌شد. بخشی از این خشم را سیاستمداران صریح‌اللهجه ابراز نمودند. ادوارد كندی كه در آن هنگام تازه مبارزات انتخاباتی خود را برای انتصاب به نامزدی حزب دموكرات در برابر كارتر آغاز كرده بود، اظهار كرد: "شاه یكی از خشن‌ترین رژیمها را در تاریخ بشر اداره می‌كرده است." و پرسید "چرا باید به این شخص اجازه داده شود با میلیاردها دلاری كه از ایران دزدیده بیاید و در اینجا استراحت كند در حالیكه اسپانیایی تباران فقیری كه طبق قانون در آمریكا مستقر شده‌اند باید نه سال منتظر بمانند تا به فرزندانشان اجازه ورود داده شود؟" یك بحث موازی در ستون نامه‌های وارده نیویورك تایمز آغاز شد كه چرا و چگونه باید شاه را محاكمه كرد. پاره‌ای از نویسندگان پیشنهاد كردند كه یك دادگاه بین‌المللی تشكیل شود. مقامات انقلابی ایران اشاره به دادگاه نورنبرگ كردند. در میان بعضی از اعضای مطبوعات و نویسندگان، این فكر گسترش یافت كه تنها كار شرافتمندانه‌ای كه برای شاه باقی مانده این است كه خودش را فدا سازد و برای حضور در دادگاه به ایران برگردد.



بدین سان خواهد توانست آبروی از دست رفته‌اش را بازیابد. جیمی برسلین مقاله‌نویس نیویورك دیلی نیوز در ستون مخصوص خودش نوشت: « در یك جایی باید شیپوری وجود داشته باشد كه این مرد را از خواب بیدار كند و بدون هیچ فشار یا وعده‌ای وادار به عملی مجرد سازد كه به خطر جانی دیگران خاتمه دهد. » برسلین با نقل قول از كتاب داستان دو شهر نوشته چارلز دیكنس اعلام داشت كه تسلیم اختیاری شاه بهترین كاری خواهد بود كه تاكنون انجام داده است و افزود: «او مردی است كه یك فرصت منحصر به فرد برای ابراز نجابت واقعی به او عرضه شده است تا زندگی كسانی را كه اكنون در اسارت به سر می‌برند و كودكانی كه بعد از آنها متولد خواهند شد، نجات دهد.» شاه هیچ نشانه‌ای از اینكه این شیپورها را شنیده است از خود ابراز نكرد. در برابر پیشنهاد باربارا والترز خبرنگار تلویزیون «ای بی سی» گفت: «تاكنون دشمنانم صفات متعددی به من نسبت داده‌اند، اما هیچ كس مرا احمق خطاب نكرده است.» ولی مثل همیشه مساله این بود كه به كجا بروند؟



دردسری به نام شاه



وزارت خارجه آمریكا دنیا را برای یافتن سوراخی برای آنها جستجو می‌كرد. فهرست كشورهایی كه ممكن بود به آنها اجازه ورود بدهند چندان دلگرم كننده نبود. سایروس ونس به كارتر گزارش داد در میان كشورهایی كه بلافاصله پاسخ منفی نداده بودند كاستاریكا و پاراگوئه و گواتمالا و ایسلند و تونگا و باهاما و آفریقای جنوبی و پاناما وجود داشتند. اما بیشترشان بی‌اندازه مردد بودند. گواتمالا متعاقب حمله كندی موافقت خود را پس گرفت. هادینگ كارتر سخنگوی ونس به روزنامه‌نگاران اظهار داشت كه دستگاه حكومتی هنوز امیدوار است كه شاه هر چه زودتر امریكا را ترك گوید ولی تا زمانی كه جایی برایش یافت نشده آزاد است بماند، و افزود: «ما نمی‌توانیم كسی را كه هیچ پناهگاهی ندارد سوار یك قایق ساحلی كنیم و از آبهای ساحلی خود دور سازیم.» البته هنوز مصر وجود داشت. بلافاصله پس از آنكه مكزیك با اقامت شاه مخالفت كرد، سادات دعوت خود را به بازگشت شاه تجدید كرد.



اما هم "حسنی مبارك" (معاون رئیس‌جمهوری) و هم "اشرف غربال" (سفیر مصر) در آمریكا به واشنگتن توصیه كردند كه بازگشت او جز به تیره شدن روابط مصر با سایر كشورهای عرب كه هم اكنون نیز خوب نیست، كمكی نخواهد كرد. كارتر در دفتر خاطرات روزانه‌اش نوشت: «وضع از این قرار است كه من مایلم او به مصر برود ولی نمی‌خواهم به سادات صدمه‌ای برسد، سادات مایل است او در ایالت متحد بماند ولی نمی‌خواهد به من صدمه‌ای وارد شود.» به نظر می‌رسید كه هیچ راه‌حلی وجود ندارد. اما در این هنگام یك شواله نسبتاً غیرعادی تاخت‌كنان به نجات كارتر شتافت. ژنرال "عمر توریخوس" (دیكتاتور پاناما)، هنگامی كه مخالفت مكزیك با ورود مجدد شاه اعلام شد در لاس وگاس مشغول تماشای یك بوكس بازی حرفه‌ای پانامایی بود. در روحیه حاكم بر لاس وگاس، ژنرال از دستیارانش پرسید كه آیا گمان می‌كنند شاه ورق مهمی در بازی باشد؟



توریخوس یك قمارباز درجه یك بود. جردن دستیار وفادار كارتر، مامور شد به شاه بفهماند كه آمریكا مایل است او به پاناما برود. شاه گفت: «اطمینان دارم اطلاع دارید كه من مایلم هر كاری از دستم ساخته است در كمك به كشورتان در حل بحران گروگانگیری بكنم. نمی‌خواهم برای این قضیه وحشتناك مورد سرزنش تاریخ قرار بگیرم.» جردن گفت دستگاه حكومتی معتقد است مادام كه شاه در آمریكا بسر می‌برد بحران گروگانگیری حل نخواهد شد. شاه گفت اشخاصی كه دست به گروگانگیری زدند كمونیست‌های دیوانه‌ای هستند كه با منطق نمی‌شود با آنها كنار آمد. او گفت آماده است كه آمریكا را ترك كند اما مسئله این است كه به كجا برود؟ پرسید: «آیا به اتریش و سوئیس هم مراجعه شده است؟» جردن گفت كه هر دوی كشورها جواب رد داده‌اند. شاه بشدت ناراحت شد. روابط او با برونو كرایسكی همیشه خوب بود.و در سوئیس نیز از سالها پیش مالك خانه‌ای بود. با صدای خفه و غمناكی به جردن گفت: «مثل اینكه در این دنیای بزرگ هیچ كشوری حاضر به پذیرفتن من نیست. جردن فوراً جواب داد: «اعلیحضرتا اینطور هم نیست.»



شاید هم این پاسخ شاه سابق را تشویق كرد. آنگاه جردن مانند یك شعبده‌باز از درون كلاهش پاناما را بیرون كشید. شاه آشكارا خوشحال نشد. شكایت كرد كه توریخوس «از سنخ دیكتاتورهای آمریكای جنوبی است.» بعدها جردن نوشت كه از شنیدن این سخن یكه خورده است. مگر خود شاه دیكتاتور نبود؟ كوشید محسنات توریخوس را برای شاه شرح دهد و گفت از زمانی كه كارتر زمام امور را در دست گرفته، سوای سادات او جالب‌ترین شخصیتی است كه ملاقات كرده است. حافظه‌ی جردن یاری نمی‌كند كه واكنش شاه را نسبت یه این قضاوت بازگوید. نیز جردن اظهار داشت كه توریخوس مرد باصداقتی است و می‌كوشد در كشورش رژیم دموكراسی برقرار سازد. وسوسه شده بود به شاه بفهماند كه این «دیكتاتور» كارهایی كرده است كه اگر او كرده بود رژیمش ساقط نمی‌شد. (*) آمریكایی مرموزی كه از ابتدای خروج شاه او را همراهی میكرد و تا لحظه مرگ شاه در كنار او بود و همه امور شاه را شخصا كنترل و برنامه ریزی می‌كرد.





--------------------------------------------------------------------------------





منبع: آخرین سفر شاه ویلیام شوكراس عبدالرضا هوشنگ مهدوی نشر البرز 1371

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین